۲۸ خرداد ۱۳۹۰

اون پرنده رو به خاک سپردن توی شب


حکایت مادران صلح، حکایت غریبی است. گروهی که از سوی تعدادی از فعالان جنبش زنان که سابقه فعالیت سیاسی و زندان در رژیم پهلوی را داشتند تشکیل شد، تا صلح را به ارمغان آورد. آنها در ا طلاعیه اعلام موجودیت خود نوشتند «ما از آن رو خود را مادران صلح نامیده ایم که نه تنها مخالف جنگیم، بلکه امنیت و آسایش شهروندان را می طلبیم و به هر آنچه امنیت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ما و جوانانمان را تهدید کند اعتراض داریم....». از صدور این اطلاعیه دیری نگذشت که یکی از مادران صلح در سوگ فرزندش نشست؛ پروین فهیمی مادر سهراب که گفت اگر زندانیان سیاسی آزاد شوند از خون فرزندم می گذرم. کمی بعدتر هاله سحابی مادر صلح  چنان در میان پارچه های سفید آرام گرفته بود که گویی همیشه یک اسطوره بوده و در طول زمان می زیسته. اسطوره زنی که برای صلح زیست و برای صلح جاودانه شد. این قطعه شعر را تقدیم می کنم به هاله سحابی مادر اسطوره ای صلح و همه مادران صلح سرزمینم.
پای یک کوه بلند
میون درختای کشیده قد
کنار رود روون شسته تن
که گل و پرنده و برگها رو سیراب می کنه
بوته ی تنها، نشسته تشنه لب
بوته ی جوون زرد و خشکیده
مدتی است که آب و از خود دزدیده
بوته حرف گوش نمی ده
نسیم و پروانه رو راه نمی ده
نگاشم از روی خورشید می گیره
با زمین و آسمون گرم نمی شه
دلشم با هیچ کدوم صاف نمی شه
بوته میگه همتون مقصرین
بانی مردن اون پرنده اید
همون که رفت خدا رو خبر کنه
فرشته ها رو بیاره، زمستونو به سر کنه
تنها رفت کسی اونو یاری نکرد
توی هفت تا آسمون یک نفرم صداش نکرد
رفت و رفت تا آخر دنیا رسید
خدا رو بی خیال از حال همه بنده ها دید
خودش دس به کار شد و به سمت خورشید پر کشید
بالاشو سوزوند و زمستونو به بند کشید
*****
بوته ی خشکیده از این همه غم
می گه اون پرنده رو به خاک سپردند توی شب

 پرستو سرمدی
17/3/90