پرستو سرمدی، همسر حسین نورانی نژاد، رییس دربند کمیته اطلاع رسانی جبهه مشارکت در نامه ای خطاب به فخرالسادات محتشمی و زهرا مجردی، همسران مصطفی تاجراده و محسن میردامادی، صبر و استقامت آنها را ستوده است.
متن این نامه بدین شرح است:
اشک هایتان را که تلاش می کنید پنهان کنید دیده ام، اشک هایتان را که برای سختی هایی که بر همسرانتان رفته بی اختیار می ریزند تند تند پاک می کنید و بعد شوخی هایتان را از سر می گیرید تا دلهایمان نپوسد از امتداد این شب روسیاه، برایمان مادری می کنید و مانند همه مادرها می خواهید بار همه رنج های فرزندانتان را به تنهایی بر دوش بکشید.
به گمانم میدانید که من و هم نسلانم تصور چنین روزهایی را هم نمی کردیم وبرای آن آمادگی نداشتیم ، بر خلاف شما که از همان سالهای اول جوانی تان آماده فدا شدن برای آرمانهایتان بودید، ما تنها به شور زندگی، به عشق ها و آرزوهایمان اندیشیده بودیم بی خبر از هزینه گزافی که برای آن ها باید بپردازیم.
اولین بار که احساس کردم بر خلاف خوش باوری هایمان سهم کوچکمان از دنیا را قرار نیست به این سادگی ها به دست آوریم، آخرین روزهای سال گذشته بود، با دوستانم دور میز نشسته بودیم، بوی چوب سوخته وهزار و یک جور ماده منفجره دور و ورمان را گرفته بود و ما بی توجه به آنچه در شهر می گذشت نشسته بودیم وبه سرنوشت مبهم مان می نگریستیم. چهارشنبه سوری بود کمی بعد از آنکه یگانه محبوب و امیدمان آب پاکی را روی دستمان ریخت و انصرافش را رسما اعلام کرد.
دوستانم ماهها برای بازگرداندنش به صحنه تلاش کرده بودند ، آمدنش غوغایی در سرزمینمان به پا کرده بود اما جایی کسی دری را بسته بود و او ناگزیر به خلوت گزیدن بود. دور میز نشسته بودیم و هر کس سعی می کرد راهی بیابد، هر کسی نظری می داد اما صدایشان را نمی شنیدم صدایشان در هیاهوی آتش و دود گم شده بود. احساس می کردم سالها گذشته و من دارم از سالها بعد به آن تصویر می نگرم. چهره های پاکشان را می دیدم، جوانانی به دنبال آرامش و کورسویی امید، حسین هم بود همراه و یار همیشگیم با فروتنی و سکوت نشسته بود.
دور میز نشسته بودند دوستانم ، به دنبال راهی به رهایی اما بی خبر از آتش بازی شهر که به جان آرزوهایمان افتاده بود.از سالها بعد تصویر را نظاره می کردم ، چهره های جوان کمرنگ و کم رنگ تر می شدند و یکی یکی از جمع می رفتند.
خیلی نگذشته از آن شب چهارشنبه سوری سال ۸۷ ، از آن جمع خیلی ها اسیر شدند و برخی دربدر غربت و یاران ناشناخته بسیاری برای همیشه از کنار ما رفتند، بی گناه بی گناه و تنها از آن رو که هیچ نیرویی توان مقابله با اندیشه های سبزشان را نداشت، جوانان سبزی که بی کینه از مملکتی که هیچ خیری برایشان نداشته است به دنبال راهی مسالمت آمیز برای تغیر عمل کردها به حمایت از مردی سبز نشستند، اما با نامردمی مواجه شدند.
می بینید مادرانم این روزگار سرد سهم نسل من است، سهمی ناعادلانه که خودمان باید آن را تغیر دهیم شما به اندازه کافی برای آزادی و شادی ما کوشیده اید و هزینه داده اید حتی بیش از وظیفه خود انجام داده اید، شما همان زنانی هستید که ۳۰ سال پیش انقلاب را به امید آزادی به پیروزی رساندید، همان زنانی هستید که همسرانتان را به جبهه ها فرستادید، همان زنانی هستید که تلاش کردید برای مقابله با انحرافها اصلاحات را به پیش برید، شما همان زنانی هستید که سالهاست دمی برای خود زندگی نکرده اید.
زهرا مجردی عزیز، الهه مادر
در طول این ماههایی که حسین عزیزترینم را در کنار ندارم شاهد تلاشهایتان برای آرامش دادن به همسران و فرزندان اسرای سبز هستم، به اندازه ای آرام و صبور و در خدمت دیگران هستید که یادمان می رود شما هم عزیزی در بند دارید، هرگز گلایه ای از شما نشنیده ام، من حتی نفهمیده بودم زانوهایتان درد می کند، می دانم این ناشی از ایمانی است که به راه سبزمان دارید ، ایمانی که عمق آن برایم تعجب برانگیز است یک بار شنیدم که خدا را شکر می کردید از حضور همسر آزاده تان در بند و می گفتید خداوند فرصتی در اختیار او قرارداده تا اگر در زمان در بند بودن دیگران ندانسته کوتاهی کرده جبران کند. زمانی در پاسخ به دوستی که پیشنهاد می کرد از همسرتان بخواهید بگوید در انتخابات تقلبی صورت نگرفته تا زودتر آزاد شود گفتید اگر حضور همسرم در زندان برای دلهای خانواده شهدای سبز تسکین بخش است حاضر نیستم حتی یک روز زودتر آزاد شود، می دانم داشتن این روحیه تنها مخصوص انسانهای خاص است.
فخرالسادات محتشمی، مادر فیروزه ای
از سالها پیش از شما آموخته ام از همان دوره اصلاحات که بسیار برای آشتی فعالان حقوق زنان با دولت می کوشیدید تا شاید به کمک هم بتوانند گرهی از کار فروبسته زنان این دیار بگشایند، از آن زمان تا حالا که روزهایتان را وقف اسرای سبز و خانواده هایشان می کنید، از شما آموخته ام. با رشادت هایتان نیرو گرفته ام و با صبوری و استواریتان دلگرم شده ام. آن هنگام که آه می کشید از ظلمی که به مصطفای مقاومتان رفته می بینم که هستی به لرزه می افتد و آن هنگام که می گویید طاقت تان به پایان رسیده، می فهمم که صبرروزگار هم از این همه ظلم به پایان رسیده، چرا که می دانم از دل روزگار خبر دارید، من شرم آسمان را دیدم در غدیری که دل شما را شاد نکرد و فخرسرزمینم را آن هنگام که گفتید مفتخرم به همسری کسی که چنین استوار ایستاده است.
زهرا مجردی و فخرالسادات محتشمی پور، مادران سبزم
برایمان مادری می کنید، بگذارید ما هم وظیفه فرزندی را به جای آوریم، سنگینی غم هایتان را بر شانه هایمان بگیریم ولبخند را بر لب هایتان ببینیم، شما که سبزید و روح زندگی از شما جریان می گیرد.
بگذارید در این شب یلدا آب و جارو کنیم خانه هایتان را برای استقبال از مردان استواری که روزی خواهند آمد
اول دی 88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر