۱۰ مرداد ۱۳۸۹

نامه به همسرم حسین در انتظار صدور حکم دادگاه: به راه حق رفته‌ای خدا نگه دارت




نوشته شده در دوشنبه بیست و هشتم دی 1388



با دست بندی بر دست آمده‌ای ولبخندی بر لب، در جامه آبی زندان؛ در این هیات چه سبز می‌نمایی و چه استوار.

پدر به گریه می‌افتد، هر گز گمان نمی برد پسری که این گونه به پاکی شهره است چنین به بند کشیده شود و مادر نفرینی بر آمده از ظلمی سترگ را فرو می‌خورد، ظلمی که بر جگر گوشه اش روا می‌رود، فرزندی که با نان حلال بزرگ کرده و اندیشه‌های پاک تا در چنین روزهایی یاریگر دیگران باشد. خواهرت، خواهرم و دوستانت خشمگینند از دستبندی که شرمسالارنه بر دستانت زنجیر شده است.

اما من در این هیبت جز زیبایی نمی بینم، این هیات آزادگی است و ایستادگی بر آرمانهای سبزمان.

آرام و مطمئن گام بر می‌داری، به مسیحا مانند شده‌ای با تاج خاری به نام کیفر خواست که قرار است در محکمه بر سرت گذاشته شود، محکمه‌ای که قرار است دست مزد خدماتت را تعین کند و سرنوشت مرا.

پیش از محکمه چند دقیقه‌ای رخصت دیدار یافته ام. درست بعد از 122 روز اولین باری است که چنین چشم در چشم و بی واسطه با هم سخن می‌گوییم و اولین بار است که به خودت مانند شده ای، پیش از این هر وقت در زندان می‌دیدمت لاغرتر و بی رنگ تر شده بودی و به سختی می‌توانستم باز شناسمت.

سخن می‌گویی از آرزوهایی که برای آشیانه کوچکمان داشته‌ای وبرای خوشبخت کردن من، اما حالا دست بسته ای. عذر گناه ناکرده می‌خواهی و می‌گویی به راه حق رفته‌ای راهی که جز آن نمی شناسی وبر اساس باورهایت گریزی جز رفتن به آن راه نداری، می‌گویی حتی بازجوها هم از عشقمان با خبر بودند ، عشقی که پیروز شد بر تفاوت هایی که در باورها وعقایدمان داشته ایم. می‌خواهی تاری از گیسوانم را برایت بگذارم و به دنبال زندگیم بروم.

می گویم می‌دانم به راه حق رفته ای، جز این هم انتظاری از تو نداشته ام ، قرار این نبود که زندگی هایمان از هم بپاشد اما قرار هم نبود که اگر روزی رفتن به راه حق پر هزینه شد از آن بازگردیم. می‌گویم افتخار می‌کنم به همسری تو حتی اگر تنها حاصلش نامی در شناسنامه ام باشد و بی پایانی این روزهای تنهایی. می‌گویم برای ادامه راه به باورهای تو اقتدا می‌کنم که چنین استوارت نگاه داشته است و می‌دانم که حسین نام سبزهمه آزادگان جهان است.

فرصت گفتگو تمام می‌شود و محکمه آغاز، قرار است حکمی داده شود برای ادامه زندگی مان، مدت هاست که منتظر این حکمم و آماده پذیرش آن ، از همان تابستان که تو رفتی و من هم آشیانه‌ای را که بی تو نمی توانستم تحمل کنم ترک کردم از همان زمان تا کنون خانه ام را در کیف دستی کوچکی جای داده ام وسرگردانم در کوچه پس کوچه‌های سرزمینم.

منتظر حکم قاضی نشسته ام پشت در بسته ی مکانی که دادگاهش می‌خوانند. به قاضی بگو دل بسته آشیانه کوچکمان هستم که حتی نتوانستیم دومین سال ساختنش را باهم جشن بگیریم . همان آشیانه‌ای که به سختی و بی یاری اداره کنندگان این دیار ساختیم و بعد به این راحتی از ما گرفتند. اداره کنندگانی که حالا شبیه آن مرد معتادی شده اند که همسرش را می‌زد و می‌گفت خرجی که نمی دهم محبتی هم که برایش ندارم اگر کتکش هم نزنم یادش می‌رود شوهری دارد.

پشت در دادگاه نشسته ام و به ادامه زندگی مان فکر می‌کنم آیا باید آب و جارو کنم آشیانه ام را برای بازگشت مرد زندگیم یا وسایلم را جمع کنم وبروم به آشیانه کوچکتری که برای یک نفر کافی باشد؟ آیا باید لباسهای زمستانیت را هم مانند تابستانیها و پاییزی ها جمع کنم؟ حالا که دیگر سال رو به اتمام است و بهار نزدیک. تو آیا با بهاری که می‌رسد از راه باز می‌گردی یا نوروز راهم پشت دیوارهای سنگی جشن خواهی گرفت؟ آیا روزگار سرود دیگری سر خواهد داد؟

به قاضی بگو می‌خواهیم به زندگیمان باز گردیم، ما و همه هم نسلانمان اما هرگز از ما نخواهید که از راه حق که چون بهار سبز است بازگردیم و نخواهید فراموش کنیم لاله هایی را که پرپر شدند و در این بهار در کنار ما نخواهند بود.

.....دادگاه تمام شده است و تو رفته‌ای ومن فراموش کردم تار مویم را برایت بگذارم...رفته‌ای به راه حق خدانگه دارت.....

پرستو سرمدی

همسر حسین نورانی‌نژاد رییس کمیته اطلاع رسانی جبهه مشارکت 28 دی 88

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر